نيكينيكي، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 11 روز سن داره

فرشته آرومه مامان و بابا

از نیکی جون به مامان گلی

گفتم : مادر گفت: جانم گفتم : درد دارم گفت : بجانم گفتم :خسته ام گفت : پریشانم گفتم  : گرسنه ام گفت : بخور از سهمِ نانم گفتم : کجا بخوابم  گفت : روی چششمانم . . . اما یک بار نگفتم: مادر من خوبم شادم همیشه از درد گفتم و از رنج به سلامتی مادر :   واسه اینکه دیوارش از همه کوتاهتره به سلامتی مادر :   بخاطر اینکه هیچوقت نگفت من ، همیشه گفت بچه هام به سلامتی مادر :   بخاطر اینکه همیشه از غمهامون شنیداما هیچوقت ازغمهاش نگفت به سلامتی مادر بخاطر اینکه از سلامتیش برای سلامتی بچه هاش همیشه گذشته به سلامتی مادر :   بخاطر زندگی که همراه با شادی و امید و مهربونی بهمون می...
24 مرداد 1394

نامه

نامه ای از طرف مامان گلی برای دختر گلم نیکی نفس که می کشی آروم می شم...  دلت که می گیره گریه می کنم... آه که بکشی زار می زنم... لبخند که بزنی ذوق می کنم... تو بچگی همبازیت می شم... مدرسه که بری همکلاسیت... بزرگتر که شدی با من غریبه نشی.... چون من بهترین دوست تو می شم... تو ستاره ای هستی در آسمان دلم که هیچگاه خاموش نمی شوی پس می گویم دوستت دارم      آره دوستت دارم چون لایق این دوست داشتنی         تو لایق این عشق بی پایانی            عشق من و تو ماندگار است تا ابد، برای همیشه، باهم، در کنار هم. دختر گلم ه...
19 مرداد 1394

مایو

سلام ، شطونم یه روز با هم به بازار رفتیم و شما از من خواستی برایت مایو بخرم و من هم خریدم مایو رو تو همون مغازه پوشیدی و خواستی تا خونه همون جوری بیای اونقدر گریه کردی  همان طور با مایو تا خونه اومدی ...
19 مرداد 1394

رودخونه و دریا

هفته پیش که رفتیم چالوس رفتیم پیش خاله ندا با هم رفتیم رودخونه و دریا خیلی بهتون خوش گذشت که اصلا دوست نداشتید از آب بیاید بیرون شما و داداش مهدی و عرشیا جون پسر خالت اینجا اولش گریه می کردی ولی بعد ...
19 مرداد 1394

چالوس

نیکی عزیزتر از جانم سلام، یک هفته پیش تصمیم گرفتیم که بریم چالوس پیش عزیز جون . خیلی به ما خوش گذشت شام خونه دایی جون دعوت بودیم شما با کیان جون پسر داییت  بازی می کردی ولی گاهی اوقات دعوا می کردی و قهر می کردی  وقتی که قهر کردی رفتی پشت یخچال دایی جون نشستی و دایی جون بهت یه بستنی داد یواشکی می خوردی         ...
19 مرداد 1394

رفتن به جنگل

سلام مهربونم ، خوبی دخترم امروز اومدم تا برات عکس هایی رو که با همسایه خوبمون ، بابا و مامان مهربون محمدعرفان جون دوست تو و داداش مهدی به جنگل رفتیم رو بذارم اینم بابای محمد عرفان جونه ، قربونت برم که داری کباب ها رو باد می زنی   ...
19 مرداد 1394

دخترم

با تمام مدادرنگی های دنیا به هر زبانی که بدانی ، یا ندانی خالی از هر تشبیه و استعاره و الهام تنها یک جمله برایت خواهم نوشت: دوستت دارم خاص ترین دختر دنیا ...
19 مرداد 1394

پارک

یه روز من و بابایی تصمیم گرفتیم شما دو تا وروجک ها رو ببریم پارک حسابی بهتون خوش گذشت این مجسمه رو خیلی دوست داری اینجا هم خیلی خسته ای  و در آخر منتظر بابایی هستیم که بریم خونه   ...
19 مرداد 1394